سنگ بنای مدرنیته نفی آنچه هست و فراتر رفتن از وضع موجود است. از این منظر، همهی کوششهای متفکران غربی در بازنگریهای انتقادی خود، تلاشی است در جهت بازگرداندن مسیر «نه» گویی سرشت مدرن به هستی اجتماعی خود و ازسرگیری گفتمانهایی که سخنی جز افشاگری در باب قدرت انحصارطلب و تک ساحتی ندارد: رمزگشایی از کدهای خشونتآمیزی که توانسته است از راه تصرف قلمروهای رسمی، سبک زندگی و نحوهی بودن، نظام سرکوب و انحصارطلب را نهادینه کند؛ تا جایی که قربانیان سرکوب در عین بیخبری و ناآگاهی، خود تبدیل به چماق نظامهای سرکوبگر شدهاند.
بازخوانی یا بازنگری نقشی اساسی در اندیشهی مدرن دارد؛ و گاه حتی اهمیتی ندارد که این بازنگری در کدام قلمرو صورت میگیرد؛ مهم نفس اهتمام و کوششی است که صرف بررسی موقعیتهایی میشود که تألیفگر نحوهی نگاه و حضور در جهان (اجتماعی) است؛ چرا که به نظر میرسد تنها از این راه است که انسان مدرن میتواند، درکی روشن از تجارب زیستهی خود داشته باشد و دست رد به سینهی وضع موجودی زند که مانع بزرگی است در سهیم شدن امکانات، قدرت و ثروتی که متعلق به همگان در جامعه است.
اما به لحاظ هستیشناسی، به نظر میرسد انکارگری انسان در جامعهی مدرن بیش از اینهاست. چرا که با انحلال بنیانهای متافیزیکی، ظاهراً راهی جز این باقی نمیماند که به هستی اجتماعی روی آورد و نفی و انکار برآمده از بیبنیانی خود را به آنجا تسری دهد؛ و احتمالاً از این رو است که هر اندازه هم که با غفلت درآمیزد، یا پروژههایی جهت رام و مطیع ساختنش طراحی شود، باز طغیانگر است و سرکش…
اگرچه این نفس سرکش ممکن است با قهرمانیها و دلاوریهای اساطیری و افسانهای جفت و جور به نظر آید، اما از همهی آنها فراتر میرود. زیرا نمیتواند سر بر هیچ درگاهی بیاساید. مگر میشود وجودی که اساسش مبتنی بر «نفی» وضع موجود و نقد هستهاست، زمانی بر سرکشیهایش نقطهی پایانی بگذارد!؟ وضعیت وجودیاش نه تنها نه گوی جهان پیشین مبتنی بر «آری» است، بلکه اصلاً حال و اساسش بر نقد و نفی آنچه هست استوار است.
انسان و جامعهی مدرن منتقد هستی اجتماعی، فرهنگی و… خود است. به واسطهی سرشت انتقادی و نافی وضع موجود، از نظرش همواره چیزی از هستی خود و جهان تحریف شده است. به بیانی، با انسان و جامعه تفکیکناپذیر از نحوه بودنی مواجهیم که اصالتش در «نه» گفتن به هر آن چیزی است که به قصد تحریف تعریفش میکند و متعینش میسازد.
از این رو، هم انسان مدرن و هم جامعهی او، آگاه یا ناخودآگاه، از فرهنگ و هنری تبعیت میکند که هنوز «نه» پیشینی مدرن را حفظ کرده است؛ همان «نه»ای که چهار قرن است این اجازه را داده تا تمامی کدهای رسمی در قلمرو عمومی (خصوصاً حقوقی) را که خطاب به کنشگر متفاوت نیست و او و تفاوتهایش را در نظر نداشته است (با رمزگشایی از کدها و افشای قدرت محوریشان که تنها به سود جمعیت قلیلی است)، زیر و زبر کند و در برابر بیاعتنایی خشونتآمیز قلمروی رسمی (که عملاً برخاسته از انحصارگراییاش است)، چهره خود را آشکار سازد.
در بخشی از کتاب آزمون اندیشههای انتقادی معاصر میخوانیم:
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.